دزد و روستایی

افزوده شده به کوشش: سولماز احمدی‌فر

شهر یا استان یا منطقه: کرد

منبع یا راوی: گردآورنده: علی اشرف درویشیان

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: ۵۵۵ - ۵۵۶

موجود افسانه‌ای: -

نام قهرمان: مرد روستایی و پیرزن

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: دزد

متن کامل این قصه را از جلد اول کتاب «افسانه ها،... کردی» می نویسیم.

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. در روزگاران قدیم یک فرد روستایی بود، روزها می رفت کارگری و ده شاهی مزد می گرفت. پول را به خانه می آورد و می گذاشت روی طاقچه. یک روز غروب که به خانه آمد، پول را ندید. روزهای بعد هم همین طور. ده شاهی مزدش را روی طاقچه می گذاشت و می رفت، غروب که به خانه بر می گشت پول را نمی دید. دزد پول را می برد. مرد روستایی رفت پیش یک پیرزن و ماجرا را برایش تعریف کرد. پیرزن گفت: «اگر ده شاهی به من بدهی، به تو می گویم چه کار کنی که دیگر دزد پولت را نبرد.» مرد قبول کرد و ده شاهی به آن زن داد. زن گفت: «از این جا که رفتی مقداری قرسه قل (مدفوع الاغ) بریز توی طاقچه و ده شاهی را بگذار روی آن. تمام دیوارها را هم سوزن آجین کن و تا می توانی به دیوار سوزن فرو کن. توی حوض هم یک مار بینداز و دو کبوتر را هم روی درخت بنشان و دو سگ هار هم به در حیاط ببند و به سر کار برو.»مرد به خانه آمد و تمام کارهایی را که پیرزن گفته بود انجام داد و رفت سر کارش. نزدیک ظهر دزد آمد که پول را بردارد، دستش در قرسه قل فرو رفت و کثیف شد. خواست دستش را با دیوار پاک کند که سوزن ها در دستش فرو رفت و دستش خون افتاد. رفت توی حیاط دستش را بشوید، مار توی حوض دستش را گزید. رو کرد به آسمان که از مصیبت به خدا پناه ببرد، کبوترها ریتقه (مدفوع پرندگان) انداختند توی چشمش. در را باز کرد تا فرار کند، سگ ها او را گرفتند و به زمین زدند و دریدند.

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد